سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بی صدا


ساعت 10:33 عصر جمعه 85/3/12

داستان زندگی من از روزی شروع شد که من کلاس سوم دبستان بودم یه همسایه داشتیم که یه دوختر رویایی داشت من و اون با هم بزرگ شدیم و هم دیگرو خیلی دوست داشتیم .

مدتها گذشت  نه اون توانست به من بگه دوست دارم نه من تا دیگه ما به سن 20 رسیدیم .

که من فهمیدم اون نامزد کرده و نامزدش رفته سربازی ما وقتی تونستیم به هم دیگه بگیم دوست دارم که کار از کار گذشته بود


¤ نویسنده: پوریا محمدی

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
2
:: بازدید دیروز ::
1
:: کل بازدیدها ::
2942

:: درباره من ::

بی صدا


:: لینک به وبلاگ ::

بی صدا

:: اوقات شرعی ::

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::